قلب‌های مه‌آلود

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/10/05  •  ارسال نظر »

در جمع دوستانه، در مهمانی ها چند وقتی است که حرف‌هایی با مضمون اینکه ما، لباس و عطرهای مختلف و گران قیمت می خریم اما باز حال دلمان خوب نیست احساس ناامیدی می کنیم،

دیگر زندگی برایمان طعم ندارد،
نمی‌دانیم انگار قلب‌هایمان سنگین شده و همراهیمان نمی‌کند…

ما در کنار رسیدگی به کارهای روزمره، به روح خودمان هم باید رسیدگی کنیم.
دستمالی آغشته با آیات قرآن برداریم و در این شلوغی بازار دنیا، درون قلب را مانند ظاهر خودمان گردگیری کنیم و زنگار قلب و روح را با تلاوت آیات قرآن همراه با معانی‌اش پاک کنیم.
قلبی که نور قرآن در آن باشد مانند همان عطر خوشبویی است که عطرش در مسیر زندگی می ماند و راه را روشن می کند و قلب و روح را جلا می بخشد.

تیرخلاص

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/09/30  •  ارسال نظر »

تاکنون به گیاه گوجه فرنگی توجه کرده اید! چگونه ثمر می دهد!  گیاه گوجه فرنگی بعد از کاشت دوباره باید آن را از خاک خارج کرده و جا به جایش کنیم حتی اگر شده یک وجب، اگر جا به جا نشود ثمر نمی دهد.

 وقتی در مکانی گناه می شود یا در جمعی که از ذکر ویاد خدا غافل هستند حضور دارید، خود را نجات دهید و از لذت گناه به لذت عبادت برسید بهانه بیاورید و مکان را ترک کنید. این خودبه معنای جابه جایی است. باعث رشد معنوی ونزدیکی به خدا می شود.

هنگامیکه هوای گناه اطرافت را فرا گرفت اگر خوابیده ای، بنشین و اگر نشسته ای، بایست واگر ایستاده ای، چند گام بردار ومکان را ترک کن.

خداوند لفظ تهاجروا را برای این کار اتخاذ کرده. انگار می خواسته تیر خلاص بزند به تمام بهانه گیری های ما انسان ها، و بگوید دیگر نشد، نمی شود، نمی توان نداریم. برو هر جا که می توانی بار بده، زمین خدا وسیع است… أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ

 

برد اعمال ما

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/09/23  •  ارسال نظر »

دیشب کلاس اسلحه شناسی داشتم.
استاد در مورد اسلحه ها توضیح می داد؛ کلاش، برنو، تک تیرانداز و…
وزن و برد اسلحه هاهم متفاوت است. هرکدام استفاده اش برای مکانی خاص است. سلاح جنگی
تک تیرانداز برای نبرد تن به تن
مانند ما انسان ها که هر کدام کاری از دست مان بر می آید.
سلایق متفاوت، هنرهای متفاوت
و حتی مانند اسلحه برد های متفاوت، برد که می گویم منظورم این است که اعمال بعضی از افراد تاثیرگذاری بیشتری بر روی دیگر افراد دارد.
برد شما چقدر است؟

 

به سبک زندگی ماه

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/09/19  •  ارسال نظر »

وقتی شب هنگام وارد خانه ‌شد؛ بعد از سلام کردن وپرسیدن احوال من، چند دقیقه بعد مرا صدا ‌کرد :«خدیجه، همسرم، کاسه‌ای از آب برایم بیاور».
کاسه آب را به دستش دادم.
کاسه‌ی آب را گرفت٬ چند جرعه از آب را نوشید و با باقی مانده‌ی آب در کاسه وضو گرفت سپس دو رکعت نماز کوتاه خواند و بعد به بستر خواب رفت.
تمام این مدت٬ با اینکه خودم را مشغول کارهای خانه نشان می‌دادم اما تمام نگاهم به سمت محمد بن عبدالله ص بود.

 

پ.ن: روایت ارسال شده به مسابقه راوی مهر

حنانه

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/09/17  •  3 نظر »

 

می آیی بازی کنیم؟
_بله، دست حنانه را گرفتم و حنانه شروع کرد؛
عمو زنجیر باف!
_بله
زنجیر منو بافتی!
_بله
آن زمان می دانستم که حنانه اهل سنت است.
اما نمی دانستم که شیعه و اهل سنت چیست؟ و چرا می گویند اهل سنت!
اما به دور از همه ی این‌ها، من وحنانه دست در دست باهم بازی می کردیم و شعر می خواندیم و می خندیدیم.
در حین بازی زمین که می خوردم حنانه دستانم را می گرفت و از زمین بلند می کرد و وقتی او زمین می خورد من دستش را می گرفتم و کمکش می کردم که به‌روی‌پاهایش بایستد.
هیچ وقت شیعه و اهل سنت بودن باعث نشد که بین‌مان جدایی بیفتد.
حنانه می توانست با دیگر بچه ها بازی کند و با من بازی نکند اما بامن بازی می‌کرد ودر حین بازی هم مراقبم بود که آسیب نبینم و به زمین نخورم ودر موقع زمین خوردن دستم را می گرفت
و دوستی ما مانند زنجیری بودی که هیچ وقت از هم باز نمی شد.
و هروز حلقه‌ای به زنجیره‌‌ی دوستیمان اضافه می شد.
حنانه، شکوفه، اسماء وهنگامه همه باهم بازی می‌کردیم.
سالهاست که دیگر از آن دوران می گذرد…
دیگر‌ حنانه را ندیده‌ام، اما همیشه برایش آرزوی موفقیت می‌کنم.

 

1 2 ...3 ...4 5 7 8