از مشهد راهی قم شدیم نمیدانم تیرماه بود یا شهریور، تابستان بود.
خورشید قائم به زمین شده بود سایهام زیر پایم حرکت میکرد. پارچهچادرم از حرارت، بوی صندلی اتوبوس میداد. کف صحن از شدت تابش به سفیدی میزد چشمم را جمع کرده بودم و فقط روبرو را نگاه میکردم که کمتر اذیت شوم.
گنبد طلایی بیشتر میدرخشید.
گرمای زمین را از ته کفشم به راحتی حس میکردم اما چارهای جز قدم برداشتن و رفتن نداشتم.
هوای گرم را نفس میکشیدم و گرمایش در خونم میپیچید وخونم رقیق وزبانم خشک شده بود و دمای بدنم بالا رفته بود. ایستادم و دستم را بروی قلبم گذاشتم و سلام مختصری دادم و دوباره شروع به رفتن کردم
وارد رواق شدم، اندک اندک اثر گرما کمتر میشد و سرازیر شدن هوای خنک بروی سر و صورتم را حس میکردم. حرم خیلی شلوغ بود چون آن روز جمعه و نماز جمعه در حرم برپا بود.
به سمت ضریح رفتم اما در جمعیت فرو نرفتم اطراف ضریح تا پنج متری خیلی شلوغ بود حس و حال پیش رفتن و فشار را بعد از تحمل گرما نداشتم.
کتاب دعا را برداشتم و از دور شروع به خواندن کردم دو خط را خواندم هیاهوی جمعیت چنان بود که خودم نمیدانستم چه میگویم، کتاب را بستم و با چشمان خسته و گرما زدهام را به ضریح دوختم و دعا کردم برای تمام دختران سرزمینم پاکی و نجابت و حیا خواستم. دوباره سلام دادم. اذان را گفتند رفته رفته جمعیت بیشتر میشد و منِ خسته کمتوانتر، حلقه پلاستیک کفشها را در مچم انداختم. که نکند بیفتند.با دوستی دست در دست هم وارد رواق باصفای امام خمینی ره شدیم و از لای جمعیت از پلهها بالا رفتیم، صدای گریه بچهها را میشنیدم اما بچهای را ندیدم.
طبقه بالا نیز پراز خانمهای ایرانی و خارجی بود. فرشها پر بود امام جمعه خطبه اول را شروع کرده بود و هنوز ما جایی برای خواندن دو رکعت نماز شکسته پیدا نکرده بودیم و گیج و مبهوت سر میچرخاندیم منتظر بودیم کسی از جایش بلند شود و برود اما نشد تا اینکه در کنار در بزرگ چوبی روی موزاییکهای مرمر سفید و سبز به اندازه دونفر جا بود، باهم به نماز ایستادیم. نمازم که تمام شد سرم را به در چوبی گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم و کف پا و دستهایم را بروی مرمر خنک چسباندم تا خنکای حرم در خونم جریان یابد.
دوست داشتم رهایم کنند چند ساعتی فقط در آنجا بمانم و خنکای حرم بهشتی نفس بکشم، اما فقط دو ساعت به ما اجازه داده بودند و خیلی زود وقت تمام شد و من نیز باید برمیگشتم.
بانو همیشه از اینکه در آن روز نتوانستم درست آداب زیارت را رعایت کنم از رویت شرمسارم، من مهمان خجالت زدهام. هر وقت وارد حرم میشوم. یاد آن روز برایم زنده میشود.