مدرکم را از دانشگاه انگلستان گرفتم و به غیر از کتابهای قانون جایدیگر سرک نمیکشم و دین را در حد اسلام و قرآن میشناسم آنهم زمانیکه در قصیم زندگی میکردم.
عمل به دین را فقط برای اجرای قانون در دادگاه میدانم.
بخاطر مدرکی که از دانشگاه انگلستان گرفتم جایگاه ویژهای در عربستان دارم و از من خواستهاند که دفترم را در یکی از اطاقهای دادگاه برپاکنم اما من قبول نمیکنم و به اطاق کوچک خودم در یکی از خیابانهای فرعی ریاض راضی هستم و تحمل شلوغی دادگاه را ندارم.
یک روز صبح منشی بهم خبر داد که دونفر خواستار دیدار با شما هستند.
موافقت کردم و بعد از دقایقی در اطاق زده شد و مردی با ریش جو گندمی که بیشتر رنگ ریشش به خاکستری رو به سفید متمایل بود. با لباس دشداشه مشکی که دستش در دست پسر جوانی بود که لباسش سورمهای بود وارد شد.
به احترامشان ایستادم و از آنها خواستم که بروی صندلی بنشینند.
پدر با صدای خشدار شروع کرد، دوپسر دوقلو را با هزار زحمت بزرگ کردم که در دوران پیری ازم دستگیری کنند و عصایم باشند اما آنها چه کردند صدسال پیرم کردند، آبرویم را ببردند.
صالح و خالد به گروهی پیوستند که اندک اندک نوع تفکرشان تغییر کرد اولش خوشحال بودیم که سربهراه شدهاند.
درآمد خوبی داشتند و از صبح تاغروب از خانه خارج میشدند حتی گاهی اوقات شب هم به خانه نمیآمدند وقتی جویا میشدیم میگفتند در حال آموزش و یادگیری هستند.
ای دل غافل نمیدانستیم چه میآموختند…
مادرشان متوجه تغییر رفتارشان شد و از آنها درخواست کرد که از آن گروه جدا شوند اما دیگر کار از کار گذشته بود.
دیگر آنها از آشکار شدن افکارشان ابایی نداشتند.
و یک روز بحثمان شد مثل بحثهایی که قبلاً برسر اختلاف سلیقهای که با پسران داشتیم اما اینبار متفاوت بود صالح و خالد با کمک هم سر مادرشان را بریدند ما از تعجب نزدیک بود قالب تهی کنیم، ایکاش ما نیز هم مرده بودیم و چنین صحنهای را نمیدیدیم و بعد به طرف من و برادر هیجده سالهشان آمدند.
به ما حمله کردند و ما را نیز با ضربات چاقو زخمی و بعد فرار کردند.
خدایا آنها کی این چنین سنگدل شدند از کی کشتن برایشان عادی شده آن هم نه کشتن دشمن، کشتن مادر خود، مادری که با سختی و مشقت بزرگت کرده چگونه سرش را بریدند.
اشکها امان پیرمرد را بریده بودند و نالهاش همراه با هقهق گریه مخلوط شده بود و کل فضای اطاق را پر، صدای گریه پسرجوان نیز با صدای گریه پدر همراه شده بود.
پرسیدم! چه کمکی از دستم بر میآید!
قصد داریم از صالح و خالد و گروهی که در آن بودند شکایت کنیم و شما را برای وکیل و کفیل انتخاب کردیم.
قبول کردم و از آنها فرصت خواستم تا با تشکیل پرونده، پیگیری کنم.
با تحقیقی که انجام دادم متوجه شدم که پروندههایی با عنوان زدوخورد خانوادهای مدتی است که در عربستان شدت گرفته و پسران جوان با پیوستن به گروه داعش پس از آموزشهایی دیگر در خانه تبدیل به یک زورگوی قدرتمند شده اند و سر کوچکترین مسئله با افراد خانواده به زورآزمایی میپردازند.
در گروه داعشی به حساب خود مسلمان واقعی به آنها آموزش دادهاند که میتوانید هرکسی که با شما مخالف بود را بکشید حتی اگر والدینتان باشند چون اگر در مقابل اهداف شما بایستند از دین خارج شدهاند و شما میتوانید به آنها صدمه و دست به کشتن آنها بزنید.
در حالی که هر کس با اندک شناختی که از اسلام داشته باشد میداند احترام به پدر و مادر خط قرمز خداست. از ولاتقل لهما اف گرفته تا آیاتی که اسم پدر و مادر رو بعد از اسم خودش آورده. پس میفرماید به پدر و مادر خود نیکی کنید و در سورهای دیگر میفرماید برای آنها دعا و طلب ببخش و مغفرت کنید.