موضوع: "بدون موضوع"

لمس حقیقت

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/12/10  •  ارسال نظر »

 

واژه‌ها، حرف‌هاو کلمه‌ها، برایم معنا و مفهومی ندارند، کلماتی مانند: حجاب، عفاف، محرم و نامحرم….
حتما شما معنای‌ این کلمات را می‌دانید اما من، نه!
اطرافیان خیلی توضیح می‌دهند، اما هنوز برای من جاده تاریک نا آشناست.
نامحرم کیست! که مادرم با چند متر پارچه خودش را در برابر او می‌پوشاند!
مادرم می‌گوید: چادر مشکی، اما رنگ‌ها را تاکنون ندیده‌ام و مفهومی برایم ندارند.
وقتی مهمان به خانه‌مان می‌آید، مادرم را صدا می‌کنم و بعد با سر انگشتانم سر و صورتش را لمس می‌کنم، آیا چادر سرکرده یا نه، تا بفهمم مهمان‌مان محرم است یا نامحرم.
مادرم می‌گوید: برایت چادر گل‌گلی خریدم، اما من حتی گل را ندیده‌ام که بدانم شکلش چگونه است؟!
از مادرم می‌خواهم شکل گل چادر را در کف دستم بکشد تا شکل گل‌‌های نقش بسته بروی چادرم را بدانم.
صدایی زنانه از جعبه‌ی کوچکی به گفته‌ی مادرم رادیو، می‌گوید: زنان مانند گل هستند، نباید در معرض نامحرمان و لمس آنها قرار بگیرند.
از مادرم می‌پرسم این کلمات چه می‌گویند؟!
مادرم چیزی را به دستم می‌دهد.
می‌پرسم این چیست؟
می‌گوید چه طوری است؟
می‌گویم قطعه‌های کوچکی که تعدادشان زیاد و جنسشان خیلی لطیف است.
مادرم می‌گوید بویش کن، می‌بویمش، دیگر دوست ندارم از کنار بینی‌ام جایش تغییر کند از بس خوشبو و لطیف است.
مادرم می‌گوید این گل است.
مادرم چند دقیقه به آشپزخانه می‌رود.
من همان طور گل را می‌بویم و گلبرگ‌هایش را لمس می‌کنم.
اما کم‌کم لطافت اولیه را ندارد حتی بویش هم مثل لحظات اول نیست، سر گلبرگ هایش پیچیده و استواریش از بین رفته و هر لحظه گلبرگی از گل جدا می‌شود.
مادرم را صدا می‌زنم و بلند می‌گویم حالا دیگر معنای زنان مانند گل ‌اند را فهمیدم.

صدای پای مادرم را می شنیدم که داشت به من نزدیک می‌شد و در همین هنگام این جملات را می‌گفت: دخترم، محفوظ بودن وپاکدامنی برای زن مفیدتره و زیبای زن رو بادوام‌تر می‌کنه.

 

پ.ن

صيانَةُ المَرأَةِ أَنعَمُ لِحالِها و َأَدوَمُ لِجَمالِها.
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم 405 ، ح9286)

اختلاف خان با شاه

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/11/09  •  2 نظر »



تا اسم شاه و دهه فجر آمد، پای حرف دلَ ش باز شد، بزرگ ایل مان را می گویم همان کسی که سردی و گرمی روزگار موهایش را سفید کرده بود.

” ما مخالف شاه بودیم و عده مان کم، برای اینکه نیروهای ژاندارم متوجه فعالیت هایمان نشود مجبور بودیم شبانه بوسیله نامه نگاری با طایفه های دیگر ارتباط بگیریم. نامه اینقدر بین مردان ایل دست به دست می شد تا به دست ژاندارم ها نیافتد، در یک شب پاییزی و سرد نوبت به من رسید! یعنی پسر وسطی خان طایفه، نامه را باید برای دیگر طایفه های ایل می بردم.
در اینجا درنگ جایز نبود، نیمه های شب اسب قره کهر را زین کردم و نامه را در شال دور کمرم مخفی کردم، تفنگ برنو را نیز به روی میل قرار دادم تا در صورت اتفاقی آماده شلیک باشد، خودم را به بالای کوهی رساندم تا ببینم ژاندارمها چه می کنند!

از دور شعله آتششان نمایان بود تعدادشان هم کم نبود. اندکی صبر کردم، دیدم فایده‌ای ندارد، انگار سرمای شبانه خواب را از چشمان شان ربوده بود…

بسم‌الله گفتم و با سرعت به طرفشان حرکت کردم، آنها خیالشان راحت بود که از ساعت عبور و مرور نامه‌رسان‌ها گذشته است.
اما سخت در اشتباه بودند تا به خودشان آمدند، من ازشان عبور کرده بودم.
آن‌ها نیز سوار اسب شدند و تا چندکیلومتر به دنبال من تاختند اما به من نرسیدند. نامه را رساندم و در سپیده کاذب صبح به طایفه بازگشتم، فردا صبح ژاندارمها به دنبال من می‌گشتند اما چون صورتم را ندیدند بودند، مرا نشناختند.
مجازات نامه‌رسانان این بود که در کنار قوزک پا، پوستش را می شکافتند وتا جایی که زنده بود، باد زیر پوستش می کردند تا بمیرد…”

سرش را تکان داد وآهی کشید و گفت: “شاه ظالم بود…ظالم…”

چراغ سبز برای باطل!

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/10/15  •  ارسال نظر »


راننده تاکسی گفت: بابا، آن زمان ما انقلاب کردیم که حق بیاد…

الان دارند اغتشاش می کنن برای چی؟ برای کی؟
آخه دیگر کسی مثل امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای پیدا نمیشه.
انقلاب فرق داشت شوق دیدار با حق داشتیم الان دارند برای باطل چراغ سبز نشان میدن.
دویدن برای باطل پوچه، مثل کف روی آب.

قلب‌های مه‌آلود

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/10/05  •  ارسال نظر »

در جمع دوستانه، در مهمانی ها چند وقتی است که حرف‌هایی با مضمون اینکه ما، لباس و عطرهای مختلف و گران قیمت می خریم اما باز حال دلمان خوب نیست احساس ناامیدی می کنیم،

دیگر زندگی برایمان طعم ندارد،
نمی‌دانیم انگار قلب‌هایمان سنگین شده و همراهیمان نمی‌کند…

ما در کنار رسیدگی به کارهای روزمره، به روح خودمان هم باید رسیدگی کنیم.
دستمالی آغشته با آیات قرآن برداریم و در این شلوغی بازار دنیا، درون قلب را مانند ظاهر خودمان گردگیری کنیم و زنگار قلب و روح را با تلاوت آیات قرآن همراه با معانی‌اش پاک کنیم.
قلبی که نور قرآن در آن باشد مانند همان عطر خوشبویی است که عطرش در مسیر زندگی می ماند و راه را روشن می کند و قلب و روح را جلا می بخشد.

تیرخلاص

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1396/09/30  •  ارسال نظر »

تاکنون به گیاه گوجه فرنگی توجه کرده اید! چگونه ثمر می دهد!  گیاه گوجه فرنگی بعد از کاشت دوباره باید آن را از خاک خارج کرده و جا به جایش کنیم حتی اگر شده یک وجب، اگر جا به جا نشود ثمر نمی دهد.

 وقتی در مکانی گناه می شود یا در جمعی که از ذکر ویاد خدا غافل هستند حضور دارید، خود را نجات دهید و از لذت گناه به لذت عبادت برسید بهانه بیاورید و مکان را ترک کنید. این خودبه معنای جابه جایی است. باعث رشد معنوی ونزدیکی به خدا می شود.

هنگامیکه هوای گناه اطرافت را فرا گرفت اگر خوابیده ای، بنشین و اگر نشسته ای، بایست واگر ایستاده ای، چند گام بردار ومکان را ترک کن.

خداوند لفظ تهاجروا را برای این کار اتخاذ کرده. انگار می خواسته تیر خلاص بزند به تمام بهانه گیری های ما انسان ها، و بگوید دیگر نشد، نمی شود، نمی توان نداریم. برو هر جا که می توانی بار بده، زمین خدا وسیع است… أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ

 

1 2 4 6