مادربزرگم، دختر یکی از بزرگان طوایف عرب بود و زبان عربی را با لهجه دلنشینی صحبت میکرد، و لغاتی را تا آخر عمر عربی میگفت. اوایل من نمیدانستم مطبخ همان آشپزخانه است! برای همین کلمه مطبخ را دوست داشتم و چندبار تکرار میکردم مطبخ، مطبخ آهنگ خاصی داشت. مطبخ مادربزرگم کاهگلی بود و دورتادور آن نه کابینت بود، نه کمد. نه خبری از دستگاههای برقی. فقط دوتا تنهی درخت سپیدار که سر چوبها از دوطرف در دیوارهای روبروی هم فرو رفته بودند و به عنوان طبقه و گنجه از آن استفاده میکردند. روی چوبها پراز مشکهای مشکی از پوست بز ، که آبش همیشه خنک و گوارا بود و حکم بهترین یخچالهایبرند زمان خود را داشت. و یکی از مشکها همیشه پراز دوغ تازه بود و در زیر و بین مشکها قابلمههای دربسته کره و ماست و پنیر جا داشت و اندکی گوشت، چون بعد از ذبح بزغاله، گوشتش را تازه به تازه میخوردند. و تکهای از گوشت را در نمک میغلتاندند و آن را در بین مشکهای خیس و خنک قرار میداد. با اینکه بعداز ازدواج با پدربزرگم که ترک بودند دیگر کمتر به زبان عربی صحبت میکرد و زبان ترکی را از پدربزرگم آموخته بود و سخن میگفت. اما زبان مادریش را فراموش نکرده بود. و وقتی به عربی صحبت میکرد با ذوق و شعف خاصی همراه میشد، و صوت عربیش دلنشینتر بود. در دیوارهای مطبخ منفذهایی به شکل دایرهساخته بودند، برای عبور و مرور هوا و بیرون رفتن دوداجاق مطبخ و مانند هود آشپزخانه عمل میکرد هرچند دودها که از پختن نان در سقف مطبخ تجمع میکردند و اگر نوری از دایرهها به داخل مطبخ میافتاد تبدیل به لولهای میشد که هزار ذره در هوا آشکار میشد و ذرات در کنارهم میرقصید. ذرههایی که نه زیر نور مشخص بود نه در تاریکی، ذرههایی که همیشه در هوا معلقاند و فقط لابه لای دود و روشنایی آشکار میشدند. نه وزنی داشتند، نه هدفی و سرگردان در هوا میچرخیدند. من با دستانم ذرهها را برهم میزدم، غوغایی در ذرات به پا میشد در هم میخروشیدند و دوباره از مدار خارج و غیب میشدند. و مادربزرگم همانطور که نانهای روی ساج را زیر رو میکرد با لهجهی عربی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ خَیرّاً یَره وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ شَرّاً یَره میگفت. وقتی این آیات را میخوانم ذرات در ذهنم غوغا میکنند. پ،ن: سوره مبارکه زلزال آیات7و8.